درماندگی آموخته شده
وقتی اتفاق بدی میافتد، اغلب ما تمایل داریم تلاشمان را برای کاهش آثار منفیاش انجام دهیم. منتها هستند کسانی که گمان میکنند هیچ کنترلی روی شرایط ندارند و هیچ کاری برای بهترشدن شرایط نمیتوانند انجام دهند. آنها تمایل دارند کنار بکشند و دستشان را بهنشانه تسلیم بالا ببرند. این افراد اسیر درماندگی آموخته شده هستند.
درماندگی آموخته شده وقتی رخ میدهد که فرد برای مدت طولانی در شرایط پراسترس، سخت و کنترلنشدنی به سر ببرد. در نتیجه، هنگامی که بتواند از این شرایط خلاص شود، دیگر تلاشی برای رهایی خود نخواهد کرد؛ چراکه ذهن او به آن شرایط خو گرفته است. فرد آموخته که ناتوان است و نمیتواند برای تغییر شرایط کاری کند؛ حتی زمانی که امکان تغییر پیش میآید. انگار این افراد استفاده از فرصت را فراموش کردهاند. چنین فردی دچار درماندگی آموخته شده است.
این مفهوم اولین بار هنگام بررسی رفتار حیوانات و بهطور تصادفی کشف شد. مارتین سلیگمن و استیون مایر، دو روانشناس مشهور آمریکایی، این عارضه را اولین بار در سال ۱۹۶۷ در سگها مشاهده کردند. آنها ۲ گروه سگ را در ۲ جعبه قرار دادند که پیش روی هر جعبه یک مانع کوتاه وجود داشت. یکی از جعبهها شوک الکتریکی دریافت میکرد و دیگری فاقد این ویژگی بود. آن دسته از سگهایی که پیشتر و مدام پس از شنیدن یک زنگ شوک الکتریکی دریافت کرده بودند، هنگامی که در جعبه شوک دار قرار گرفتند، تلاشی برای پریدن از مانع و خلاصی خود نمیکردند.
از آن زمان تاکنون تحقیقات زیادی روی انسانها نیز صورت گرفته و نشانههای مختلفی نیز در انسانها دیده شده است. برای درک بهتر موضوع به مثالهای زیر توجه کنید:
کودکی که بهطور مکرر در حل مسائل ریاضی ناکام میماند یا در امتحانات این درس نمره مناسبی کسب نمیکند بهسرعت به این نتیجه میرسد که هر تلاشی هم انجام دهد در درس ریاضی موفق نخواهد شد. در نتیجۀ این نگرش، دست از تلاش برای تقویت ریاضی برمیدارد و هر بار که با مسئله جدیدی مواجه شود احساس ناتوانی خواهد داشت.
فردی که در روابط اجتماعی یا عاطفی احساس خجالت دارد ممکن است بهتدریج به این نتیجه برسد که نمیتواند بر خجالتش غلبه کند و خجالتیبودنش، جزئی جداییناپذیر از اوست. در نتیجه، نهتنها برای غلبه بر خجالت کاری نمیکند که شدت آن نیز بیشتر میشود.
در بزرگسالی درماندگی آموخته شده خود را بهشکل ناتوانی فرد در ارائه واکنشهای مناسب در مواجهه با مشکلات و دشواریها نشان میدهد. فرد بالغی که به این ناتوانی مبتلاست میپذیرد وقایع ناگوار رخ میدهند و او هیچ کنترلی روی آنها ندارد و نمیتواند کاری برای بهترشدن خودش یا دیگران انجام دهد. چنین افرادی معمولا برای حل مشکلاتشان تلاشی نمیکنند؛ حتی اگر شرایط برای حل مشکل فراهم باشد.
موارد زیر مثالهاییاند از شرایطی که ممکن است به درماندگی آموخته شده در بزرگسالان منجر شود:
شکست در افزایش یا کاهش وزن پس از رژیمهای پیدرپی؛
ادامه سیگارکشیدن با وجود تلاشهای متعدد برای ترک سیگار؛
ناتوانی در ترک محیط نامناسب و دوری از فرد سوءاستفادهگر.
درماندگی آموخته شده ممکن است تأثیری عمیق روی کیفیت زندگی و سلامت روان فرد بگذارد. افرادی که به این مشکل دچار میشوند افسردگی و استرس شدید و کاهش انگیزه را تجربه میکنند. البته همه افراد به یک شکل این مسئله را نشان نمیدهند. تجربیات متفاوت کودکی افراد و کیفیت زندگی آنها روی شدت این بیماری اثر میگذارد.