کیمیای آگاهی

غاز طلایی (The Golden Goose) (قسمت سوم)

تعداد بازدید : 416 تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۰

غاز طلایی (The Golden Goose) (قسمت سوم)

 

پس از مدتی به شهری رسیدند که پادشاه آنجا دختری اخمو و بداخلاق داشت که تاکنون هیچ کس موفق به خنداندن او نشده بود؛ به همین دلیل پادشاه اعلام کرده بود هر کس بتواند دخترش را بخنداند، می تواند با او عروسی کند.

بر اساس یونگ شهر نماد مادر و اصول زنانه است. زیرا اولین شهر نیز در اسطوره شهر آتن بوده است که ایزدبانو آتنا آن را پایه گذاری کرده و شکل داده است و معمولاً از تمدن که در جوامع شهری از آن صحبت می شود با عنوان مهد تمدن یاد می گردد که باز مربوط به مادر است.

جایزه این سفر رسیدن و ازدواج با پرنسس است که قهرمان داستان همزمان با ازدواج با پرنسس به پادشاهی می رسد و صاحب مملکت و حکوت ، پول و ثروت،  و زن می شود که اهداف قهرمان سرگردان داستان مان است.

وجود نماد پادشاه علاوه بر اینکه نقطه انتهایی سفرقهرمانی مرد به حساب می آید ، در ناخودآگاه نماد خرد و قدرت برتر می باشد.

 

 

احمق کوچولو وقتی این جریان را شنید، با غاز طلایی و هفت نفری که به آن چسبیده بودند به قصر رفت. وقتی شاهزاده خانم آن هفت نفر را چسبیده به هم دید، طوری خندید که دیگر نمی توانست جلوی خندۀ خود را بگیرد.

بلند بلند خندیدن نماد آزاد کردن احساسات و نمایان ساختن آن است که در داستان ها معمولاً قهرمان با مضحک ساختن افرادی که به طور معمول محترم به نظر می رسند ، باعث آن می شود. از دیدگاه سفر قهرمانی زن زمانیکه پرنسس موفق به زندگی کردن و نمایان سازی احساساتش می باشد و می تواند احساساتش را به زندگی اش بیاورد و با قهرمان داستان ازدواج کند. (امتناع از خنده ، تسکینی مضحک است)

 

 

احمق کوچولو نزد پادشاه رفت و قول او را یادآوری کرد؛ اما پادشاه اصلاً از این داماد خوشش نیامده بود و به همین دلیل به اشکال تراشی و بهانه گیری پرداخت و به احمق کوچولو گفت: “اگر بتوانی تمام بشکه های آب داخل انبار را بنوشی می توانی با دخترم ازدواج کنی.”

 

 

احمق کوچولو به یاد پیرمرد جنگلی افتاد و فکر کرد شاید او بتواند کمکی کند، پس به سوی جنگل راه افتاد و در همان جایی که درخت قدیمی را قطع کرده بود، مردی را دید که با چهره ای غمگین روی تنۀ درخت نشسته است. احمق کوچولو از او علت ناراحتی اش را پرسید. مرد جواب داد: “من بسیار تشنه هستم و اصلاً نمی توانم این عطش و تشنگی شدید را برطرف کنم. آب رودخانه هم به معده ام نمی سازد. یک بشکۀ بزرگ آب را همین الان تا آخر نوشیده و خالی کرده ام؛ اما فکر می کنی یک قطرۀ آب روی سنگ داغ اثری دارد؟”

 

 

احمق کوچولو گفت: “من می توانم به تو کمک کنم. همراه من بیا و مطمئن باش که سیراب می شوی.”

سپس او را به انبار پادشاه برد و مرد تشنه شروع به نوشیدن بشکه های آب کرد.

 

 

نوشید و نوشید تا جایی که دلش درد گرفت و پیش از آن که روز به پایان برسد، تمام بشکه ها خالی شده بودند.

 

 

عدم اطمینان به خدا و نشانه های آن، البته همزمان با گذاشتن شرایطی جهت ازدواج موجبات رشد Dummling را فراهم آورد. منتها چون دارما نبوده، کارما محسوب شده و همزمان با ایجاد شرط طبق تعادل جاری در جهان هستی جواب آن نیز متولد شده و در جایی دیگر به ازای شرط نوشیدن تمام مشروبات، عطش شفاناپذیر در آدمک به وجود آمده که Dummling با جستجو در پی جواب ، به او می رسد و از او مدد می جوید. همزمان با شکل گیری نیاز، رفع نیاز نیز موجودیت می یابد یا به عبارت دیگر با ایجاد سوال، جواب نیز ایجاد می گردد.

 

احمق کوچولو بار دیگر دختر پادشاه را خواستگاری کرد؛ اما پدر دختر از این که مجبور بود دخترش را به مردی بدهد که همه به او “احمق” می گفتند، خیلی ناراحت بود، پس بهانۀ دیگری آورد.

 

 

احمق کوچولو این بار باید یک کوه نان را می خورد. او هم مدتی فکر کرد، بعد یکراست به سوی جنگل رفت. در همان جای همیشگی، مردی نشسته بود که با صدای بلند غر و غرمی کرد و می گفت: “من یک تنور نان سبوس دار خورده ام؛ اما برای آدمی به گرسنگی من یک تنور نان چه فایده ای دارد؟ معدۀ من خالی مانده و باید اینقدر غرغر کنم تا از گرسنگی بمیرم!”

احمق کوچولو با شنیدن این حرف ها خوشحال شد و گفت: “بلند شو همراه من بیا تا تو را سیراب کنم.”

 

 

سپس مرد گرسنه را به قصر برد. به دستور پادشاه از سراسر کشور آرد زیادی جمع کرده و نانی به بزرگی یک کوه پخته بودند. مرد از دیدن کوه نان خیلی خوشحال شد و به سرعت شروع به خوردن آن کرد. هنوز شب از راه نرسیده بود که کوه نان ناپدید شده بود و اثری از آن به چشم نمی خورد.

خوردن به صورت نمادین هضم و جذب تجربه است و دلیل این آزمایش ، محک زندن قهرمان داستان در تجربه های بزرگ می باشد که بتواند از پس آنها برآید.

 

 

احمق کوچولو برای بار سوم از پادشاه خواهش کرد که به قولش عمل کند. پادشاه پس از این که مدتی فکر کرد، گفت: “اگر بتوانی یک کشتی بسازی که بتواند هم در آب و هم در خشکی حرکت کند، می توانی فوراً با دخترم ازدواج کنی.”

نماد کشتی ، به معنی مدیریت احساسات است که توسط ذهن انجام می پذیرد و کشتی ای که بر روی آب و بر روی خشکی حرکت می کند ، بدین معنی است که علاوه بر مدیریت احساسات در رابطه عاطفی که احتمالاً رابطه زناشویی است که با توجه به عاطفی بودن زنان می تواند مدیریت بر زن یا همسر را هم در بر گیرد، در خشکی نیز برای آنکه رویش ، زایش ، خلق و آفرینش صورت گیرد همانطور که در مدیریت جدید به آن اشاره می شود ، نیاز است تا مدیریت قلب ها نیز وجود داشته باشد تا زیردستان و کارمندان ، در اینجا مردم آن مملکت ، احساس کنند جزء یک خانواده بزرگ هستند و خود را جدا از این هرم نبینند بلکه خود را پاره ای از آن بدانند. همانطور که در دنیا می گوییم هر فرد منحصر به فرد است و هر کدام ما مانند تکه پازلی می مانیم که برای شکل گیری طرح اصلی حضور تک تک ما در جای مناسب مان لازم و ضروری است ، مردم نیز باید بدانند که هر کدام شان در این جامعه منحصربفرد و خاص هستند و بدین صورت اصالت فردی را نیز به ابعاد زندگی اضافه کنیم و درنتیجه هر سه حوزه جسم، ذهن و روح را همسو و متعادل در راستای رسیدن به خدایی مان گردانیم.

 

 

احمق کوچولو بلافاصله به جنگل رفت. پیرمرد همان جا نشسته بود و به احمق کوچولو گفت: “تو از کیک و نوشیدنی ات به من دادی، حالا من هم چیزی را که تو نیاز داری برایت می آورم. همۀ این کارها را هم به این دلیل برایت انجام دادم که قلب مهربانی داری و با من به نیکی رفتار کردی.”

سپس به او یک کشتی داد که می توانست هم در آب و هم در خشکی حرکت کند.

 

 

وقتی پادشاه کشتی را دید، فهمید که دیگر مخالفت کردن و بهانه گیری بی فایده است؛ پس جشن عروسی راه افتاد و پس از مرگ پادشاه، احمق کوچولو حاکم تمام کشور شد و سال های سال با همسرش به خوبی و خوشی زندگی کرد.

داملینگ بعد از سه آزمایش و امتحان غیرممکن و پس از گذراندن این مراحل ، شایستگی و لیاقت و توانایی پذیرفتن مسوولیت پادشاهی را می تواند بدست آورد و شاه او را شایسته جایگزینی می بیند و از آن پس همگی به خوبی و خوشی زندگی می کنند.

به پادشاهی رسیدن در انتهای داستان بسیار نمادین است و رسیدن به راهنمای درون و مرحله استادی بر عوامل بیرونی همچو زنان و طبیعت است. اینکه یک فرد عادی که در اینجا فرزند هیزم شکن است به مرحله حاکم شدن و فرمانروایی می رسد نشان از پیشرفت مرحله به مرحله از پایین به سمت بالاست که از انسانی که حیوان ناطق است ، اشرف مخلوقات را می سازد و در این میان تنها فرق او با دیگر موجودات داشتن اختیار است که خود می تواند خود را بسازد و حیوان بودن یا انسان بودن را انتخاب نماید و خود را به قعر سیاهی یا عرش آسمان ها هدایت کند. قهرمانی داستان با داشتن ارزش های طبقات حاکم چون داشتن عقل معاش سرمایه داران ، صنعت ، صبر ، پذیرش و اطاعت و غیره ممکن است.

 

 

داستان غاز طلایی در دسته داستانهای جادویی Magic Tale قرار دارد.

انواع دیگر این داستان، غازی که تخم طلا می گذارد (از داستان های قدیمی یونانی) ، اردک وحشی طلایی (از داستانهای برمه ای مربوط به تولدهای پیشین بودا) و پرنده هما (از داستان های پارسی) می باشد. و همچنین داستان های آمده در زیر:

– The Dove and the Fox (ایتالیا)

– George with the Goat (اسلونی)

– Gilly and His Goat Skin Clothes

– Jack and the King’s Girl

– The Kid

– King’s Daughter Laughed

– The Lamb with the Golden Fleece (مجارستان)

– Lazy Jack

– The Magic Swan

– The Royal Candlestick

– Quack Quack! Stick to My Back!

– Taper-Tom Who Made the Princess Laugh



اشتراک در شبکه های اجتماعی

ارسال دیدگاه


طراحی و اجرا : 01WEB