هر چیزی حدّی داره و برای عبور از این حدّ و ادامه دادن نیاز به انرژی بسیار زیاد تر از معمول و حدّ تصور هست که بشه از اون حدّ عبور کرد و از اون گذشت و اون رو پشت سر گذاشت .
اما علت اون چیه ؟ چرا ما تا یه مدتی توی هر مسیری خیلی سریع و تند و تیز و با حد اکثر شتاب و سرعت ممکن به پیش می ریم ولی به یک حدّی که می رسیم سرعت و شتابمون یک مرتبه افت می کنه و کم میشه و حتی به ظاهر پیشرفتمون متوقف میشه و یا از ظاهر به درون منتقل میشه و مثلاً در مسیر رشدمون وقتی که رشدمون در عین اینکه در مسیر رشد فعال و پویا هستیم به ظاهر متوقف میشه و ساکن میشیم ، این درست همون زمانیه که احتمالاً رشد درونی و عمقی میشه و معنای رشدمون در حال شکل گرفتنه .
کتاب فیزیک دبیرستان یادتون میاد ؟ اونجا مطلبی درباره نیروی حدّ کشسان نوشته بود ، در مورد آب و لیوان پر از آب و لبریز شدن آن و نحوه و روند و چگونگی اون . !!
تصویر یک لیوان لبا لب آب بود که بهش قطره قطره آب اضافه می کردن ! با اینکه میزان آب، بیشتر از لبه لیوان بود و مقدار حجم آب خیلی بیشتر از ظرفیت لیوان بود ولی بازهم آب اون لبریز و سرریز نمی شد .
همینطور قطره قطره ، با قطره چکان بهش آب اضافه می کردن ، این پروسه رو ادامه می دادن ، تا بالاخره به یک حدّ و مرزی نزدیک می شدیم و می رسیدیم که با افزودن یک قطره ، کل آبی که بصورت محدب جمع شده بود و روی سطح لیوان بود و در حقیقت کل مقدار حجم اضافه بیشتر از ظرفیت لیوان ، سرازیر و لبریز میشد !
ما آدم ها هم مثل قطره های آب می مونیم ، برای عبور از یک مرحله و ورود به مرحله بعدی ، باید با هم حرکت کنیم و برای عبور از بعضی انواع مراحل نیاز به سینرژی و هم افزایی داریم . !!!
برای سرریز و لبریز شدن آب ، یک قطره کافی نیست ، از طرفی بدون حتی یکی از اون قطره ها و تک تک اونها ، به تنهایی هم سر ریز شدن امکان نداره و ممکن نیست و نخواهد بود . !!!!
شاید دلیل اینکه به تنهایی نمیشه به تعالی و پایان راه رسید هم ، همین اصل باشه . تمام رهبران معنوی دنیا ، با روش های خاص خودشون به آموزش مردم و آدمهای اطراف و پیرامون و هم حوزه و هم کارمای خودشون می پردازند . چون می دانند که برای عبور از سطح آگاهی فعلی ، و رفتن به سطح بالاتر نیاز به نیرو و همراهی و هم افزایی و سینرژی همه ماست و این عبور و طی طریق اینگونه ، هیچگاه به تنهایی و با تکروی و تک خوری امکان پذیر نیست .
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
دردست هرکی هست زخوبی قراضههاست آن معدن ملاحت وآن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست