ما در دوران کودکی به بلوغ احساسی نرسیدهایم و نمیتوانیم این حقیقت را درک کنیم که تقصیر ما نیست اگر والدینمان نمیتوانند پیوسته و به اندازه ی کافی در ما احساس امنیت ایجاد کنند به ما عشق بورزند و آن گونه که نیازهای ما ایجاب میکرد ، برایمان ارزش قائل شوند همه ما در کودکی در حالت روانی بهنجار خود مرکز بینی قرار داشتیم و نمیتوانستیم موقعیتهای مختلف را بالغانــه یـا از دیدگاه شخص دیگری ارزیابی کنیم و در نتیجه همه تعاملات و تجربیات را شخصیسازی میکردیم و خود را عامل هر رویدادی میدیدیم. وقتی مغز در حال رشد کودک نتواند عوامل تعیین کننده و مؤثر بر انتخابهای دیگران یا وضعیتی که امکان کاری را از آنها سلب کرده درک کند ، کودک مجاب می شود که رفتارهای خودش یا دیگران به من و کیستی من بر میگردد و اگر کاستی و نقصی ببینـد هـم خودش را مقصر میداند . کودک درون آسیب دیده ما هم در گذشته باور کرده که مشکل از ما و رفتار ماست؛ در نتیجه برای سازگاری با محیط و آدمهای اطراف به تدریج خود را با وضعیت وفق داده است . در حقیقت ما امروز هم برای محافظت از خودمان و به منظور برقراری ارتباط با دیگران ، از همان الگوهای کهنه پیوندهای ترومایی پیروی میکنیم و میکوشیم "عشق را به هر طریقی به دست بیاوریم .
ما مسئول شفای زخمهایمان هستیم ، ...
تعداد افراد گروه : ۵ تا ۷ نفر